لنگه های چوبی درب حیاطمون  ،که  اگر کسی 

میومد و دق الباب می کرد  از نوع ضرباهنگش  می

فهمیدیم که کی پشت دره ،از راه دور اومده یا

همسایمونه.  درب چوبیهای حیاطمون هم ساده بودند

و هم یک دنیا خاطره را درخودشون

حفظ کردند ما هم دردوران دبستان خاطرات خوشی با

اونها داشتیم بعضی وقتها تمرین مشقهامونو رو اون

میکردیم خیلی روزا اون تابلو اعلانات خونه هامون

بود  مثلا اگربه مراسم عروسی و یا خدای ناکرده

عزایی یکی از همشهریان دعوت میشدیم و احیانا

کسی تو خونه نبود ،با یه تیکه ذغال برروی اون

مینوشتند  مشهدی ... آمدیم تشریف نداشتید امشب

منزل ... شام دعوت هستید و...)) و ما با همان

نگارش خودمون رو به مجلس میرسوندیم نه مثل این

روزها که ...

                        

به قول مرحوم  حسین پناهی (بازیگر و شاعر )

لنگه های چوبی درب حیاطمان؛

گر چه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛

ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند ...

راستی شما بادیدن تصویر بالا به یاد چه چیزی

میافتید و چه خاطراتی را در ذهن قشنگتون مرور

میکنید ؟!

********************************