تقدیم به شهید رجبعلی ایمانی(الله یار )در بیست و پنجمین سالگرد شهادتش
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .
گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است ، وگرنه همه اجرها در گمنامیست.
محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند . . .
..... یادم میآید در قبل از عملیات کربلای ۴ و ۵ من و دوست خوبم آقای نبی ایمانی از قبل آماده رفتن به جبهه شدیم و از روستا به سمنان رفتیم و قرارشده بود که خودمان را در ساعت ۴ عصر به مقر اعزام نیرو معرفی کنیم تا آن زمان حدود چند ساعتی وقت داشتیم و با اصرار آقا نبی برای صرف ناهار و ادای نماز ظهر به منزل مجردی و استیجاری شهید الله یار (ازبستگان نزدیک آقا نبی ) در بازار سرپوشیده سمنان رفتیم وقتی درب منزلش را زدیم او بلافاصله درب را باز کرد و دیدیم که بقچه ای دردستش و عازم محل کار (کارخانه ) است .با دیدن ما دو نفر حیرت زده شد و ما را به داخل هدایت کرد ماهم که دیدیم بی موقع مزاحم شدیم و او هم قصد رفتن به سرکار را دارد پا پس کشیده و قصد بازگشت داشتیم که نپذیرفت وبا گشاده رویی ما را بداخل اتاق کوچک قدیمی برد . پس از چند لحظه تازه فهمید که عازم جبهه ایم سریع با پهن کردن سفرهُ بقچه اش را باز کرد و مقدار غذایی را که برای شام خود تهیه کرده بود را برسرسفره گذاشت و از ما خواست تا آن از آن بخوریم اما ما که میدانستیم این غذا ی شام اوست از خوردن امتناع کردیم و او اصرار بر خوردن نمود به اوگفتیم آخه امشب را بی شام میمانی و تا صبح هم باید کار کنی گفت مهم نیست من دیگر سر کار نمیروم گفتیم چرا ؟ گفت من امشب باشما میام جبهه . از گفترش مات شدیم و گفتیم آخه ما از قبل تصمیم به رفتن کردیم و خانواده هایمان هم مطلعند و تو ... اجازه نداد صحبتهایمان را ادامه دهیم و گفت تا شما را دیدم دلم هوایی شد و دیگر نمیتونم که اینجا بمانم و باید بیایم . حرفهایمان در او هیچ تاثیری نکرد و بالاخره تسلیم او شدیم و غذایمان را خورده و نماز را اداکردیم و او هم ساک برزنتی جمع و جورش را بست و به اتفاق راهی مقر اعزام نیرو شدیم و فردایش سر از منطقه جنگی جنوب در آورده و در گردان امام رضا (ع) تیپ ۱۲ حضرت قائم (س) سازماندهی شدیم و ....