بعضی وقت ها که دلم به حال خودم میسوزه برای ترمیم دل سوخته ام به گذشته های نه چندان دور بازمیگردم و معمولا آلبوم عکس های زمان جنگ را نگاه میکنم و با دیدن عکس های برو بچه های دوران جنگ آرامش میگیرم و هزاران باردر حسرت آن دوران نیک و به یادماندنی و بازنگشتنی میمانم  . چاره ای نیست باید با یاد آن خاطرات ناب سوخت و در این برهه پر از سردرگمی و بی حوصلگی و ...  ساخت و زندگی کرد. غرض هروقت که به تماشا کردن آلبوم مشغول میشم پسرم که تنها 10 سالش است از همه چیز و همه کس حاضر در عکس ها ازم میپرسد خیلی عکس ها برایش آشناست چون تابه حال صدها بار از آنان برایش توضیح دادم و الان دیگه خیلی از اون حرفهاو خاطرات رو فوت آبه .مثلا وقتی ازعملیات والفجر هشت و  شهید نقی برایش میگویم او بقیه را خودش ادامه میدهد یا پیرامون حادثه تلخ عملیات کربلای چهار و شیرینی های  کربلای پنج و... .اخه جز خوبی و ایثار و مردانگی و انسانیت و اخلاقیات و ... چیز دیگری را ازجبهه و برو بچه هایش ندیده و لمس نکردیم  . یک روز که دلم خیلی گرفته بود و داشتم آلبوم را ورق میزدم پسرم اومد و گفت بابا بازم که داری  آلبوم نگاه میکنی  گفتم آره بیا توهم بشین و نگاه کن در حالیکه با دستان کوچکش صفحات  آلبوم رو یکی یکی ورق میزد رو به من کرد و گفت  خیلی وقته که میخوام یه سئوال ازت بپرسم ولی روم نمیشه گفتم خب الان بپرس گفت تو اینهمه داری از شهدا ، رزمنده ها و .. تعریف میکنی و وقتی هم  که از اونها حرفد میزنی بغض میکنی و اشک تو چشات حلقه میزنه چرا رزمنده های توی فیلم ((اخراجی ها )) هیچ کدومشون مثل اینا نیستند و یه جورای اند  گفتم چه جوری ؟ گفت یکی دزده ، یکی معتاده ، یکی مثل اون چاقه (شریفی نیا ) ترسوهه ، یکی ترانه میخونه ، یکی نماز نمیخونه و ...  دلم خیلی برایش سوخت وفقط از ته دل  آهی کشیدم و به او گفتم عزیزم اصلا اینجوری ها نبود و...

و حرف دلم رو اینگونه برایش توضیح دادم : من هم  ازاینکه کارگردان فیلم ((اخراجی ها ))آدم های شبیه به خودش رو دستمایه خنده مردم کرده خیلی ناراحتم . دوست نداشتم چهره تحریف شده آرمانگراهای دهه 60 مضحکه مردم بشه اما بهرحال اتفاقی است که دربرابر چشم عقلای سینما افتاد و برادران زودجوش و دیرپز انقلاب و جنگ ، شیرین کاری هاشون رو نشون دادن نه پسرم جنگ این نبود . این آدمای عملی و مفنگی و لمپن و ... به کیلومتر 100 جبهه نرسیده استحاله میشدن دیگه چه برسه به اردوگاه اسارت . پسرم کسی که بوی مرگ را بشنوه  خماری از سرش می پره . پسرم دنیای ذهنی کارگردان به اندازه شخصیت های فیلمشه . او فکر میکنه که اگه روحانی و جاهل به درک و فهم هم برسن همه مشکلات کشورحله . پسرم ما خسته شدیم و داریم به خودمون میخندیم . این تلخ ترین خنده به نسل سرخورده است . پسرم برگشتن به مردم هزینه های زیادی دارد و توسعی کن اونقدر از مردم فاصله نگیری که مجبور بشی با این شیرین کاری ها دلشونو به دست بیاری .